آن زمان شکوهی وزیر آموزش و پرورش بود و آقای رجایی مشاورش. یواش یواش ایشان سرپرست وزارتخانه شد و من به عنوان مشاور یکی از مدیران کلش شدم. اولین دیدار خیلی خصوصی ما با امام که میتوانم یک خاطره شیرین از آن بگویم. زمانی بود که ایشان به قم تشریف بردند. ما در شهریور آن سال رفتیم با امام صحبت کنیم که در آغاز سال تحصیلی پیامی برای دانش آموزان و معلمان بدهند. آقای رجایی تمام مدیران کل شهرستانها را برد من مدیر کل ستادی در
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 211 آموزش و پرورش بودم. به خدمت امام رفتیم. حدود بیست سی نفر بودیم ما نشستیم در آن اتاق که همان پتوی چهارخانه در آن بود و همه در تلویزیون دیدهاند. مردم در بیرون به شدت شعار میدادند که ملاقات اختصاصی ملغی باید گردد! آقای رجایی برگشت به طرف مردم، گفت: من برای کار شما دارم میروم که مردم صلوات فرستادند. گفتیم: الحمدلله امام آمدند ما بلند شدیم، دیدیم امام نیامدند ای داد بیداد! که یک تو دهنی محکمی امام به ما زد. امام چی شدند؟ گفتند امام رفتند اول جواب آن مردم را بدهند. بعد تشریف بیاورند. حرفشان را که با ما زدند دوباره برگشتند و رفتند طرف مردم و با مردم خداحافظی کردند و رفتند. آقای رجایی گفت: امام عجب درسی به ما دادند که یعنی اصل کار آن جا و پیش مردم است. من یادم است ـ که سید جلیل سیدزاده که بعدا نماینده کرمانشاه در مجلس و سپس استاندار تهران شد ـ در آن جلسه وقتی امام حرفشان را زدند و بلند شدند، او احساساتی شد و رفت یک جوری شانه امام را گرفت و به طرف خودش کشید که ما فکر کردیم دست امام شکست که همه پریدند به طرف سیدزاده که تو پیرمرد را کشتی!! اما دیدم امام خندیدند و دستی به سر و رویش کشید، آن سید خیلی عشق به امام داشت.
در آن دیدار، آقای رجایی گزارش داد و امام در باب دانش آموزان سخن گفتند و پیام دادند. بحث دیگری نشد؛ ولی یک درس عملی گرفتم که انقلاب آنجاست که مردم کوچه و بازار در آن جا هستند.
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 212